مرکز خدمات مشاوره ای طلوع زندگی

ارتقاء سلامت خانواده

با خشونت هــرگــز   ...

تقدیم به تمامی معلمان واقعی که آموزگار اخلاق و محبت اند

سخت آشفته و غمگین بودم  …

به خودم می گفتم :

بچه ها تنبل و بد اخلاقند

دست کم می گیرند

درس ومشق خود را  …

باید امروز یکی را بزنم ، اخم کنم

و نخندم اصلا

تا بترسند از من

و حسابی ببرند  …

خط کشی آوردم ،

در هوا چرخاندم !

چشم ها در پی چوب ، هرطرف می چرخید

مشق ها را بگذارید جلو ، زود ، معطل نکنید !

اولی کامل بود ،

دومی بدخط بود

بر سرش داد زدم ...

سومی می لرزید ...

خوب ، گیر آوردم  !!!

صید در دام افتاد

و به چنگ آمد زود  ...

دفتر مشق حسن گم شده بود

این طرف ، آنطرف ، نیمکتش را می گشت

تو کجایی بچه ؟؟؟

بله آقا ، اینجا

همچنان می لرزید  ...

«  پاک تنبل شده ای بچه بد »

« به خدا دفتر من گم شده آقا ، همه شاهد هستند»

« ما نوشتیم آقا »

بازکن دستت را  ...

خط کشم بالا رفت ، خواستم برکف دستش بزنم

او تقلا می کرد

چون نگاهش کردم

ناله ی سختی کرد  ...